بـهـار 94
بسم الله الرحمن الرحیم
من مـادرم را، همیشه، دوست دارم
صدق اللّه العلی العظیم
اما بعد …
ای بـهـار 94 ،
می دانم که مادرت را دوست داری،
و می دانیم ، طبیعت مادر توست.
و ما از همان عالم ، عهد و پیمان بستیم که مادر مهربانان را، بله ، مادرمان را دوست داریم.
و این انس ، عشق و محبت از جنس هو النور و الطیف است.
بدان ما ، تو را نیز، دوست داریم، اما حال ما، بی مـادریم . . .
و واقعا نمی توان این واقعیت را پنهان کرد.
و آن مادر 18 بهاری ! هست مادر تمام ما . . .
ای زیبا ، بـهارم…
یک خواهشی هم از تو داریم!
تو نیز ، بجای من و دیگر بزرگان و دوستان مرحوم و مرحومه و برادران و خواهرانم و آن تنها زنده پـدر جوان مهربان …
حتما میروی مدینه ، خودت می دانی… ، سر قبر و مزار بی نشان… رفتی، البته تا زمان … ، بله… ، بارانی کن ، و آن بانوی مظلومه را لطیفانه ببـو و ببوس . . . !
و بازتابش را با نسیم لطیفت به صورت و قلبمان هدیه کن . . .
منتظرت هستم.
من دعا کردن بلد نیستم اصلا خامه ی خیال دعا کردن را نمی دانم
فقط به ذات و معنی کلمه دعا ، دعا میکنم که خودادعیه دعا، برایم و برایمان و برای همه منتظران و مستمندان دعا ،دعا کند. به حق دل های شکسته و بغض و اشک مظلوم …