قصه های عزیز آقا

تا کی تا کجا باید تحمل کرد؟

با سلام.

و یه سوال؟ اگه به کسی خوبی کنی یعنی هر کاری از دستت بر میاد براش انجام بدی از خودت بچه ات وهمسرت بزنی و به اون برسی ولی اون قدر ندونه و زیر پا بذاره و له کنه و دلت هم راضی نشه رهاش کنی تکلیف چیه؟ و حالا اگه اون شخص مادرت هم باشه که به قول بچه ها یه عالمه دوستش داری، تا کی تا کجا باید تحمل کرد؟
========================================================


اول بگم که جوابی که من میدم در حقیقت جواب عزیزآقا هست و از دید یک شهروند عزیزستانی، که خیلی دوست دارم خودم هم یک عزیزستانی بشم. بگذریم .
اما جواب :
به نظرعزیزآقا اول باید نگاهت رو به آدم های اطرافت عوض کنی اون‌ها رو سوای نسبتی که با تو دارند به عنوان یکی از موجودات خدا و مخلوقات خدا تصورکنی. بعد هم خودت رو به‌عنوان یکی از کارگر های خدا که شرایطی را برای کارگرش فراهم کرده که کاری را برای اون ( خدا ) انجام بده.
اگر این نوع نگاه کردن رو به آدم های اطراف خودمون بتونیم در خودمون ایجاد کنیم جواب اون بخش سئوال که میپرسه تا کی و تا کجا معلوم میشه با این تفاوت که دیگه اسمش تحمل نمیشه چون معمولا چیزی که برای انسان انجامش سخت و ناخواسته باشه و به اجبارتن به اون داده باشه در قالب تحمل کردن جا میگیره.

ولی وقتی که کاری رو برای صاحب کاری که خیلی دوستش داری انجام میدی و میدونی در عین اینکه این کار را برای اون انجام میدی هم علاقه خودت رو به صاحب کار ( خدا ) بیشتر نشون دادی و هم اطمینان داری که اون کسی نیست که کاری را بدون اجر و مزد بگذاره و باز راحت تر میشی اگر بدونی که هرچی کار برای انسان سخت تر باشه اون مزد بیشتری را میده و از هر کسی اندازه توانش انتظار داره اگر بیشتر از توانت کارکنی اون هم چون به توان شما واقف هست جاهای که هیچ چیزی نمیتونه و هیچ توانی قادر به کمک به تو نیست به کمکت میاد می‌دونم با این روحیه‌ای که دارید، حتما بارها این مسأله رو تجربه کردید که، زمانی اون به فریاد شما رسیده که هیچ جای فریادرسی نبوده. در زندگی همه ما اینجور اتفاقات بسیار افتاده، ولی یا فراموش کردیم یا بعد از گذشت اون به نظرمون خیلی عادی اومده. و اما در مورد مادر که هرچه کنیم کم کردیم چون کافیست یادمون بیاد وقتی نمی‌تونستیم حرف بزنیم اون حرف‌های مارو می‌فهمید و زمانی که نمی‌تونستیم درک کنیم اون مارو درک می‌کرد و زمانی که نمی‌تونستیم راه بریم او ما رو بغل میکرد. و خیلی چیزهای دیگه. حالا تمام توانش رو خرج کرده و رسیده به جای که نیازمند به من بی دست و پای دیروزی هست. فرشته ها این روز ها بال‌هاشون رو فرش راه اون‌ها می‌کنند.

پی‌نوشت(نظر ویراستارعزیزستانی)
خودخواهانه اگر بخوای به موضوع نگاه کنی اینه که در نهایت شرمنده‌ی خودت نمیشی! چقدر حس خوبی داره که نفس عمیقی بکشی و بگی من برای خوب بودن و سبک بودن روحم تلاش کردم و مابقی داستان رو بسپاری دست خدا… مطمئن باش اجر همه‌ی اینا قبلاً باهات حساب شده… حتی گذشته از اون جدای از این که شخصاً معتقدم خوبی باید بی منت و بی توقع جبران باشه، اما مطمئن باش یه جا که فکرش رو هم نمی‌کنی خدا یه جوری برات جبران میکنه که فکرش رو هم نمی‌کردی… مهربونی مداوم دل‌ها رو گرم میکنه.

حال دلتون خوب باشه.

مهربان باشید . عزیزآقا

به قلم جلال عطارزاده / ویراستار فاطمه کراری


نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


*

دکمه بازگشت به بالا