قصه های عزیز آقا

توقع دوست داشتنی

قصه های عزیز آقا قسمت سوم

سلام به همه عزیزان نمیدونم چه شده که مدتی هست دوستان همیشگی کمتر به من سر میزنند و تعداد یاد داشت‌ها برای مطالبی که می‌نویسم دیر به عدد زیبای ۲۰ میرسه البته بگذریم که تو بعضی از وبلاگ‌ها این رقم چندین برابر هم میشه که به نظر من نشون دهنده موفق بودن اونهاست .

خوب از این حرفها که بگذریم این تیترقصه امروزعزیزآقا از این قراره :

 توقع دوست داشتنی

یکی از عزیزانم که خیلی اون رو دوست دارم، مدت زیادی بود که تلفن نداشت و من چون خیلی اون رو دوست داشتم و تو شهر تهرون هم کم میشه آدم عزیزانش رو ببینه و اگر تلفن هم نداشته باشه دیگه دلتنگی بیشترهم میشه، من برای رفع دلتنگی خودم و شنیدن خنده های نشاط انگیز اون هر زمان مطلع میشدم جاییه که تلفن دردسترسش هست، زنگ میزدم و کمی از دلتنگی درمیامدم؛ این ارتباط کم و بیش ادامه داشت و هراز گاهی هم در مهمانی ها و به مناسبت های مختلف ممکن بود ببینمشون، ولی بیشتر تلفن میزدم .

این گذشت تا یک ماه پیش بود که اون‌ها هم تلفن دار شدن، و من از روی سابقه ای که در ذهنم مونده بود که ایشون تلفن ندارن، بازهم منتظر بودم جای ایشون روپیدا کنم و با ایشون حرف بزنم. حتی برای تبریک روز زن هم به یادش بودم، اما یادم نبود که تلفن دارند. خلاصه سرتون رو درد نیارم چند شب پیش دوباره ایشون رو یک جا پای تلفن گیرانداختم؛ با شور وهیجان و تشنگی شنیدن صدایش شروع به احوال‌پرسی کردم ،که او به گله گزاری  مشغول شد که چرا به من زنگ نزدی! یک هو متوجه شدم وای چه فراموشی‌ای. کاش یادم نمی رفت و زنگ میزدم. اما باورکنید، اینقدراز گله کردنش لذت بردم که نگو؛ چون من فکر میکنم اگر یکی ازکسی گله کنه معنیش این هست که خیلی اون‌طرف براش مهم هست و تو ذهنش خیلی جا داره و دلش براش می طپه.

اما هرچند که اون خودش این موضوع رو انکار میکرد اما انکارش هیچ فایده نداشت خودش میدونست که من میدونم چقدرمنو دوست داره. اما، تو عزیزستان این توقعات اصلا وجود نداره. توعزیزستان، اگر کسی یه مدت از کسی سراغ نگیره، دیگران نگران میشن و خودشون به دنبال برقراری ارتباط میفتن و تماس می گیرن؛ تا ببینن چرا وچطورشده که خبری از اون آدمی که هرجوری بود تلفن میزد نیست. توعزیزستان اگر کسی تلفن دار بشه شیرینی تلفن میده، یعنی به جبران محبت‌های تلفنی که دیگران به اون داشتن  به اونها زنگ میزنه و یادآوری میکنه که تلفن دار شده. و از آن به بعد  پای تلفن خودش انتظار اونها رو میکشه.

ولی باز من سعی میکنم آلوده به اخلاق شهرشما نشم، و دراولین فرصت به همون عزیز تلفن بزنم و بگم که: «من همیشه دوست دارم به تو به هربهانه ای یا بدون بهانه زنگ بزنم. و به شیوه عزیزستانی، پاک کنم کدورتی رو که علتش توقع دوست داشتنی بوده.»

 مهربان باشید، عزیز آقا.

پی نوشت :
 این داستان‌ها در دهه هشتاد نوشته شده و حال و هوای اون مقطع رو تداعی میکنه؛ خواستم در باز نشر،این قصه ها رو به روز رسانی کنم؛ اما احساس کردم خیلی از موارد، یاد آور مراحلی هست که سپری کردیم مثل همین قصه که در مورد تلفن هست.
 

منتطر نظرات و پیشنهادات شما هستیم اگر سوالی از عزیز آقا دارید بپرسید من سوالات شما را به عزیزآقا می رسونم و پاسخ عزیزسانی برای شما خواهم گرفت .
اگر موضوع عمومی باشه در قالب یک قصه مطرح می کنم و اگر خیلی فردی وشخصی باشه  پاسخ برای  شماره واتساپ شما ارسال خواهد شد .

به قلم جلال عطار زاده
ویراستار زهرا کراری

ایمیل عزیزآقا :
azizagha@gmail.com

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


*

دکمه بازگشت به بالا