خبر

داستان های امروز شهر ما و شاید فردا

 

 

بنام او که مهر را آفرید و مهربانی را و خود مهربانترین است
سلام .
او مدم که از خجالت عزيز آقا دربيام و قولی رو که داده بودم انجام بدم قرار بود اولين مطلب در مورد بچه ها در عزيزستان زادگاه عزيزآقا باشه .
عزيز آقا کنارم نشسته بود و داشت نگاه ميکرد که چی مينويسم و مواظب بود چيزی رو کم وزياد ننويسم من هم هرچی ميخواستم بنويسم اول با عزيز آقا مرور ميکردم و بعد انگشتانم رو با  صفحه کلید  آشنا ميکردم. و اينجوری شروع کردم که :
تو عزيزستان بچه از بدو تولدش تا موقعی که راه بيفته و حرف بزنه اولين فر مانروا تو خونه هر عزيزستانی هست .تا جای که ساعت خواب رو اون مشخص ميکنه بيداريشو خودش تائين ميکنه گرما و سرمای خونه هم بايد باب ميل اون باشه ولی هر جا که ما ميخواهيم بريم اون مي بايست طابع ما باشه و بدون نق و نوق با مابياد اينها همه تا وقتی هست که اون حرف نميزنه و راه نميره .


بعد از اينکه به حرف افتاد و راه رفت همه اهل خونه تو هر خونه عزيزستانی با اون هم صحبت ميشن هرچی ميگه خوب گوش ميدن حتی اگر از صحبتحاش چيزی هم متوجه نشن اما انگار که داره نطق مهمی ايراد ميکنه هر کس که پيش اون هست خوب به اون گوش ميده و توجه ميکنه تا اندازه ای که تو عزيزستان هيچ کاری رو مهمتر از اين مرحله از زندگی بچه هاشون نميدونند . غير از حرف زدن راه رفتنش هم هست بايد پا به پای عزيزچه خونه (بچه کوچک) راه بری و چيز های سخت رو از سر راهش بر داری و مواظب باشی زمين نخوره .
اين مرحله هم تا دبستان رفتن ادامه داره .

مرحله بعدی زندگی بچه ها تو عزيزستان از دبستان تا دانشگاه مرحله های هست که هر پدر و مادر عزيزستانی و هر بچه ای که تو اونجا به دنيا اومده ميدونه که بايد تو اين مرحله بچه طابع پدر و مادر باشه و خيلی تو اين دوران ارتباط عزيزک ها با عزيزانش بيشتر ميشه تو هر کاری پدر و مادر امکان و شرايط مشورت رو برای بچه هاشون فراهم ميکنند .

بعد از اين مرحله يعنی رفتن به دانشگاه و ازدواج و تشکيل خانواده مرحله ای هست که يک پدر و مادر عزيزستانی اصلا انگار کاری به کار بچه خودش نداشته باشه و اجازه ميده خودش تجربه کنه و تصميم بگيره و انتخاب کنه .  تمام پدر و مادرهای عزیزستانی دفتر مشاوره خودشونو برای فرزندانشون هميشه باز نگه ميدارن و هيچ گاه اون رو مجبور به شنيدن نصايح و حضور در جلسه مشورتی نمي کنند .


وقتی يک عزيزستانی ازدواج کرد و تشکيل خانواده داد علاوه بر مسئوليت  همسر وفر زندان خودش مسئوليت پدر و مادرش روهم داره  این مرحله شباهت های هم با دوران کودکی فرزندان  داره يعنی پدر و مادر که ديگه حالا سنی از اونا گذشته ولی هنوز سر پا هستن و خودشون اين ور و انور مي روند در این وضعیت فرزندان نقش نظارتی را دارند مثل دوران کودکی خودشون که تازه راه افتاده بودن چطور پدر مادر مراقب آونها بودن تو این مقطع بچه ها  دورا دور مراقب هستن ولی پدر و مادر خود با اراده خودشون هر جا که بخواهند مي روند .

اما هر زمان که ديگر پدر و مادر عزیزستانی قادر به انجام امورخود نباشند فرزندان اين مسئولیت را به اوحده گرفته وهمچون روزهای نوزادی خود که پدر و مادر تمام نيازهای آنها را تامین ميکردند آنها هم همين کار را می کنند  و دقيقا مانند همان مرحله که پدر و مادر تشخيص ميدادند که فر زندشان را کجا ببرند کجا بياورند که برای سلامت او بهتر باشد اينک فرزندان مشخص ميکنند از نظر سکونت کجا برای سلامت پدر و مادر بهتر است البته عزیز آقا بايک غمی    آرام در کنار گوش من گفت این را هم بگم تو عزيزستان هیچ خبری از خانه سالمندان نیست  اين چيزها رو شما ها از کجا ياد گرفتين .

  راستش چیزی نتونستم جواب بدم هر دو سکوت کردیم  یک دفعه .دلم گرفت  عزیزآقا دستش رو روی شانه من  گذاشت  نگاهی در چشمان من کرد من  نگاهم رو دزدیدم و خیره شدم به چیزهایی که نوشته بودم  سرم  پایین بود تا چشمان غم گرفته و شرمنده من رو عزی آقا نبینه  لبخندی هر چند مصنوعی گوشه لبم نشوندم و گفتم عزیز آقا  برای امروز بسه عزیز آقا به دستی که روی شانه ام گداشته بود تکیه داد  آران بلند شد و با لبخندی شیرین  قبول کرد که برای امروز بسه  

 

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


*

دکمه بازگشت به بالا