قصه های عزیز آقا

عزیزستان و پر پرونکا

قصه های عزیز آقا قسمت هفتم

به‌نام او که مهر را آفرید و مهربانی را و خود مهربان‌ترین است .

امروز صبح که میخواستم از خواب بیدار بشم  نمی دونم خواب پادشاه ششم بودم یا هفتم، هنوز چشم باز نکرده بودم که، دو تا یاکریم رو بالای سرم احساس کردم که باهم زمزمه میکردند ( اویه …اویه….اویه …اوست) اینقدر این دو پرنده  باهم  اویه… اویه …اویه.. اوست ، را تکرار کردند که از خواب بیدار شدم، در خواب  چنین درک میکردم که  به زبان فارسی  صحبت می کنند آن‌ها منظورشان از  *اویه … اویه ..  اویه … اوست * خداست و همه چیز را در وجود و از وجود او(خدا) می دانند چشم که باز کردم همان صدا را از پشت پنجره شنیدم دقیقا  دو یاکریم نشسته بودند و با هم میخواندند؛… اما دیگر به زبان پرنده ها بود مفهمومی نداشت  ولی همان آهنگ را می خواندند .
خوبه بدونید  تو عزیزستان بچه ها به  پرنده ها میگن  پرپرونکها ، مردم عزیزستان  همه پرنده ها رو دوست دارند  و با اونا زندگی می کنند . یعنی یا  تو خونه هاشون پرنده  نگه می‌دارن، یا لانه پرنده  تو حیاط ، لب پنجره یا بالای پشت بامشون درست کردن، و یا اینکه برای اون‌ها دانه می ریزن.

اینجا تو تهران  هم دیدم  که  بعضی از مغازه دارها جلوی مغازشون  دانه می ریزند ، تا پرنده ها  بدون دانه نمونند؛ جالب تر از اون، اینکه   یکی دوسال   پیش رفتم موزه هنر های معاصر تهران  تا از نمایشگاه بازدیدکنم ،  بعد ازاتمام  بازدید برام سئوالی پیش اومد. رفتم روابط عمومی تا راهنمایی بگیرم، با تعجب دیدم تو حیاط خلوت یکی از قسمت ها صدای پرنده میاد؛ کمی دقت کردم، دیدم اونجا مقداری دانه ریختند و پرنده ها  دسته دسته با آرامش اونجا فرود میان دانه ورمی‌چینند و می روند و دوباره فوج دیگری از پرنده ها ی مختلف میان از گنجشک و کبوتر و یاکریم و شاید هر پرنده دیگری که گذرش از اون طرف باشه!

با دیدن این صحنه سئوالی که داشتم یادم رفت و دنبال کسی گشتم که اینقد مهربون بوده؛  بعد از پرس‌وجو، متوجه شدم دوتا خانم مهربون سال‌هاست تو این موزه این کار را می کنند. از اون خانم‌ها خیلی تشکر کردم خواهش کردم اسمشون رو بگن  تا برای تشکراز این حرکت زیبا و مهربانانه  تو قصه های عزیزآقا ازشون یاد کنم،  وقتی متوجه شدن که به چه منظوری اسم را سوال کردم ، خیلی مایل نبودن که اسمی ازشون برده بشه ولی وقتی گفتم درج اسم  باور پذیری قصه را ببشتر میکنه  وباعث ترویج فرهنگ مهربانی میشه ، رضایت دادند که نامشان هم درج شود.

 خانم عظیمی و خانم پالیزبان می گفتند ما ایام تعطیل  نگران این پرنده ها هستیم که  بدون دانه نمونند …

گفتم اجازه هست من هم برای این پرنده ها دانه بریزم، خانم پالیزبان پشت میز بود صندلی خودش رو چرخوند و  از همکارشون  خواهش کردن تا جای دانه ها را به من نشان بدهد.  خانم عظیمی که به پرنده ها خیره شده بود  نگاه مهربانانه اش را از اونها جمع کرد و  اشاره به ظرفی کرد که در کنار پنجره بود ، گفت: مانعی نداره  شما هم یک فجان از این دانه ها بریزید براشون . گفتم این دانه را خودتون تهیه می کنید؟

هر دو به یک نقطه یعنی جایی که دانه ها بود نگاه کردند ، لبخندی به هم زدند ، خانم پالیزبان جواب داد خود ما هم نمی دونیم در واقع اولش من با خانم عظیمی  شروع کردیم، ولی حالا دیگه هر کسی که مطلع میشه واز این کار  خوشش میاد برای این پرنده ها دانه میاره.  گفتم چه کار قشنگی …میشه من هم یه روز دیگه که اومدم اینجا مقداری دانه بیارم؟

خانم عظیمی در حالی که  ظرف آب پرنده ها را پر می کرد  گفت: چرا که نه، ولی  این پرنده ها که همه جا هستن نمی خواهد صبر کنید و اینجا بیارید؛ شما هرجا دانه بریزید، این زبون بسته ها پیداشون میشه. با خودم گفتم واقعا همینه همه جا پرنده هست.

گفتم با وجود آدم های مهربون مثل شما، نمی‌دونم چرا وقتی مردم به پرنده ها می‌رسند پرنده‌ها فرار می کنند! خیلی تعجب میکنم!!! چون تو عزیزستان اینجوری نیست  یرنده ها از کنار مردم مثل یک شهر وند عبور می کنند
 یه وقت ها که من خودم تنها تو کوچه های شهر قدم میزنم پرنده ها اصلا فرار نمی کنند و به رفتار عادی خودشون ادامه میدن مثل پرنده های تو عزیزستان .

راستی امتحان کنید ببینید شما تا چند قدمی پرنده ها میتوانید نزدیک بشید بدون اینکه اون‌ها بترسند و فرار کنند؟


مهربان باشید
عزیز آقا

به قلم جلال عطارزاده / ویراستار زهرا کراری

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


*

دکمه بازگشت به بالا