خبر

شناسنامه در عزیزستان

قصه های عزیز آقا قسمت دوم

سلام؛ دیروز شناسنامه خودم رو برداشته بودم که برم کپی بگیرم و مدارک ثبت نام برای کنکور فوق لیسانس رو آماده کنم. دیدم عزیز آقا خیلی به شناسنامه من خیره شده، پرسیدم چی‌شده ؟
 گفت: «میخوام ببینم آخرین اطلاعات وارد شده تو شناسنامه ات برای کی هست.»
 دستم رو کشیدم کنار؛ گفتم ببخشید داری تفتیش عقاید میکنی؛ یه لبخندی زد،گویا منظور من رو متوجه نشده باشه.
 گفتم: «میخوای ببینی من رأی دادم یا نه ؟»
 گفت: «نه.»
 گفتم: «پس چی؟» دیدم منظور دیگه ای داره.
 گفتم: این شناسنامه من، ببین!

گرفت صفحات اون رو تک تک ورق زد انگار که یک فرمول پیچیده ریاضی رو داره حل میکنه؛ دستی به سرش کشید و با ناخنش بین موهاش خاروند و دستش رو آروم سُر داد و چونه اش رو گرفت تو دستش. جوری که آدم احساس میکرد اگر دستش رو بر داره چونش میفته پائین. دیگه حوصله ام سر رفت. گفتم عزیز آقا مگه چیه؟!

 گفت: چند ساله هیچی تو این شناسنامه شما وارد نشده؟
 گفتم: بابا مهرهای رأی گیری رو نمیبینی.
 گفت: اون­ها رو که دیدم . منظورم اطلاعات دیگه هست.
 گفتم: چی میخواهی داشته باشه، اسم بابا و مادر خدا بیامرزم که توش هست، اسم عیال و بچه‌ها با تاریخ تولدشون هم که ثبت شده .
 همه چی داره دیگه، اون صفحه آخر هم که ای کاش نداشت و زیر لب برای خودم گفتم. (اصلاً چیزی که تو زندگی آدم بدرد نخوره وجودش زیادی هست. منظورم اطلاعات در مورد مرگه.) عزیز آقا انگار دیگه از محکم بودن چونه اش اطمینان پیدا کرده بود شناسنامه من رو مثل یک برگ کالباس بین دو کف دست گوشتالوش گذاشت و گفت: توعزیزستان شناسنامه ها اینجوری نیست که…، من آروم کنارش نشستم و همینطور که داشت صحبت میکرد آهسته شناسنامه خودم رو از بین دوتا دستای سفید و نرمش در آوردموعزیز آقا اینجوری ادامه داد:
«ما توعزیزستان شناسنامه هامون سه بار تعویض میشه.»
 گفتم: چه خوب!
بعد ادامه داد؛ وقتی بچه به دنیا میاد، پدر ومادر برای او شناسنامه میگیرن و دقیقاً همه این اطلاعات که تو شناسنامه شما هست تو شناسنامه عزیزستانی ها هم هست،
 اما یه کمی بیشتر .
 گفتم: یه کمی یعنی چی؟
 گفت: غیر از این چیزها که تو شناسنامه شما هست این چیزها رو هم تو اولین شناسنامه وارد میکنن: نام محل تولد، (یعنی کدام بیمارستان و زایشگاه)/ نام دکتر/ گروه خونی/  وزن/ قد/ وضعیت جسمانی سالم یا معلول.
 این شناسنامه تا قبل ازدبستان دارای اعتبارهست، وبرای رفتن دبستان قبل ازثبت نام، شناسنامه باید تعویض بشود. اینجا دوباره اطلاعات اصلی اون شناسنامه تو این شناسنامه جدید وارد میشه همراه با اون اطلاعات جدید تری هم باید ثبت بشه؛ مثل میزان تحصیلات پدر و مادر، آدرس محل سکونت/ یاد آوری­های پزشکی (مثل بیماری­ها یا حساسیت­های خاص) وچیز جالب اینه که تو این مرحله، پدرومادر این امکان رو دارن، که اسم جدیدی برای فرزند خودشون انتخاب کنند. این شناسنامه هم عمرش تا سن بلوغ قانونی یعنی زمانی که بتوانند تو انتخابات شرکت کنند دارای اعتبار هست. این رو هم بگم که تو عزیزستان، پسرها و دخترها سن ۲۰ سالگی میتونن تو انتخابات شرکت کنند؛ درست همون موقع که تحصیل درمقطع دوم یعنی دبیرستان شما رو به پایان رسونده باشن. تو این شناسنامه عکس هم الصاق میشه و اطلاعات تحصیلی شخص نیز داخل این شناسنامه درج میشه که تا چه میزان تحصیل کرده و یا چه تخصص­های رو داره همچنین اگر در ضمن تحصیل موفق به کسب رتبه­های استانی و کشوری شده باشه در جای مشخص درج میشه. اگر در هر یک از این مراحل شخص رتبه بین المللی کسب کرده باشه، رنگ جلد و صفحات شناسنامه اون طلایی خواهد شد. که اگر فرصت پیش بیاد و حوصله کنم در مورد مزایای تغییررنگ شناسنامه بعداً برات میگم. بعد از این، یک بار دیگه هم شناسنامه تغییر میکنه؛ و اون زمان مشخصی نداره و هر موقع که دختر یا پسر قصد ازدواج کنن قبل ازهر کاری باید با اتفاق یکدیگر برای تعویض شناسنامه هاشون به مراکز خاص مراجعه کنند. تعویض این شناسنامه شکل خاصی داره وبه این شکل هست که :
 در یک جلسه با حضور یک نفر مأمور ثبت که در عزیزستان به او مشاور ازدواج گفته میشه، عروس و داماد اقدام به تعویض شناسنامه می‌کنند و دو جلد شناسنامه قبلی هر دو طرف نیز از طرف مأمور ثبت ارائه خواهد شد که در صورت تمایل هر یک از طرفین در اختیار آنها گزارده خواهد شد، و هر کدام می‌توانند در حضور مشاور ازدواج شناسنامه یکدیگر را مطالعه کنند و هر گونه سئوالی را هم می‌توانند از یکدیگر بپرسند و پس از توافق طرفین شناسنامه های قبلی به مسئول مربوطه تحویل داده میشود، و شناسنامه جدید که خلاصه شناسنامه­های گذشته را به شکل کدهای چند رقمی نیز دربر دارد به عروس و داماد تحویل داده میشود، که برای مراسم عقد و عروسی آماده بشوند. باز در این مرحله نیز هر یک از طرفین قادر به تعویض نام کوچک خود هستند.
 گفتم پس این شناسنامه که ما داریم اسمش چیه؟
 سری تکون داد و لبخندی زد، خداحافظی کرد و رفت.
 حالا من نشستم و زل زدم به شناسنامه خودم. و با خودم میگم …
 چیزهای رو که با خودم میگم دیگه نمیگم!
 تا به زودی خدا حافظ.

 

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


*

دکمه بازگشت به بالا